دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

✿ــــ✿

در آستانه 62 !

اینجا ایستاده ای .... نزذیک به 62 ماهگی ! فقط چند روز فاصله داری ..... نمیدانم چرا این روزها شدیدا دلم میخواهد لهت کنم ! بچلونمت ! بخورمت !  این وسط جیغ است که میکشی و قهقهه های شیرینت که بد جور میچسبد به دلم ! گاهی فکر میکنم به آینده ات .... وحشت همه وجودم را میگیرد .... یعنی من مادر خوبی برایت هستم ؟ خواهم بود ؟ دوست خوبی هستم برایت تا برایم حرف بزنی ؟  میترسم دختر ..... میترسم ..... اگر بینمان فاصله افتاد چه ؟ اگر دوست خوبی برایت نبودم و رهایم کردی چه ؟ اگر به دیگران پناه بردی چه ؟ من تحملش را ندارم ..... من آن روز میمیرم ! دوست دارم دنیا را به پایت بریزم بس که عاشقت هستم دردانه من .... ...
25 آذر 1393

قصر شاهزاده خانم !

قصرى از جنس يك كمد ديوارى خالى ....  فانوس و آينه ، وسايل اين قصر ..... كالاسكه و توپى كه لابه لاى اثاثيه   بيرون كشيدى .... روسرى قرمز رنگ  كه با تكان دادن سرت و راه رفتنت جيلينگ جيلينگ صداى خوشايندى مى كند ..... اينها همه دلخوشى توست ..... ميان اين همه خرت و پرت و اثاث ..... دنياى كودكانه تو .... دنياى پنج ساله تو ..... ميان كارتونها و چمدانها مى خرامى ... شاهزاده خانم كوچولوى من ...... باشد يادگرى از روز جمع كردن وسايل خونه مامانجون ..... پيش به سوى خانه جديد .... شاخزاده خانم كوچولوى من ..... جمعه هفتم آذر ٩٣ ، پنجم ماه صفر الحمدالله رب العالمين ...
7 آذر 1393

در عجبـــــــــم ....

در عجبم از تحولى ناباورانه در قرائت قرآنت ....!!!!! يك شبه چه اتفاقى افتاده ؟ تويى كه هميشه سوره هاى قرآن رو به سبك بچگونه و البته با تلفظ غلط مى خوندى ( البته خيلى اذيتت نمى كردم براى اداى صحيح چون به مرور بهتر ميشه ) ولى به مروووووور نه يك شبه ...!!!!!! امشب شب سومى بود كه اين تحول در قرائتت رخ داده عجيب اينه كه با لهجه عربى هم مى خونى البته نه كاملا درست ولى شايد مثل يك بچه دبستانى  هنوز كمى ايراد در تلفظت هست ولى خيلى كمتر شده و اون نوع قرايتت منو شگفت زده كرده .... من كه موندم از كجا ياد گرفتى .... خودت كه مى گى از تلويزيون ولى پويا كه هيچ وقت اينجورى قرآن نمى خونه ...!!!؟؟؟؟؟   شكرا لله ..... چهارشنبه ...
6 آذر 1393

رو به سوى خدا ...

    ستاره زندگيم تو را مى ستايم تو را مى ستايم كه خدايت را مى ستايى ،در نمازِ عشق نمازى رو به خدا پى نوشت :امروز از صبح منتظر بودى . منتظر ظهر چند بار ازم پرس و جو كردى كه هنوز ظهر نشده ؟ مى خوام نماز بخونم گفتى : هر كس قرآن بلده مى تونه نماز بخونه  خدايا شكرت ٤ آذر ٩٣ در ٦١ ماهگى  ...
4 آذر 1393

براى هميشه....

_ مامانى .... من هيچوقت نمى خوام ازدباج كنم .... : چرا مامانى ؟؟ _ چون مى خوام هميييييييييييييشه پيشت بمونم !! من تو رو خيلى دوست دارم .... : عززززززززززززززيزكم ... منم تو را خيلى دوست دارم حالا خودت كه بزرگ شدى مى تونى تصميم بگيرى ....   پى نوشت : دختر نازم عروسكم ، بين خودمون باشه ولى تا الان كه پنج سال و يك ماهه هستى ( ٦١ ماه ) قصد شوهر دادنت رو ندارم !! ٦١ ماهه شدنت را كيف مى كنم ، لذت مى برم .......   شكرا لله ..... سه شنبه ٤ آذر٩٣ ...
4 آذر 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد